شير از پستان شير مي نوشد
راستي از پستان راستي
درست به مانند حقارت كه سر در خيك حقارت مي كند
درست به مانند دروغ كه سر بر دامن دروغ مي نهد
شير سخن نمي گويد او دركار است
راستي سكوت مي كند وجود او دشمن كوب است
حقارت به هزار گونه فرياد ميزند ، بي وجود وجود را طالب است
دروغ پركلام است بايد بگويد تا باورش كنند
كلامي از تو بجا نمانده است تا بر در و ديوار اين شهر بكوبند
وچه خوب كه در كلام خودت اسير نشدي
حالا هر بار كه بخواهي ندا يي را به ياد بياوري
بايد اندسته از مردمان را به ياد بياوري
كه در كارند
كه وجود شان حتي ان زمان كه نيستند دشمن كوب است
امروز، آفتاب بر نيامده در ذهن من طلوع كردي
مردي بانوي من
يا مرگ در تو مرد
10- 1 -1389
5.15
No comments:
Post a Comment